به همين دليل شايد بتوان حج 94را غمبارترين حج دانست. حجي كه در روزهاي پاياني خود همراهان بسياري را از كاروانها جدا كرد و آنها را از خانه خدا به نزد خدا برد. كاروانهايي كه سفر زميني برخي از مسافرانش به سفر آسماني بدل شد و فرودگاههايي كه استقبالكنندههاي آن سياهپوش بودند. در همان سال بود كه پارچهنوشتههاي حجتان مقبول جاي خود را به بنرهاي تسليت داد و سالنهايي كه براي برگزاري مراسم وليمه آماده شده بودند، پذيراي مجالس ختم شدند. شهيد محمدرضا جلالي يكي از همان مسافران حرم الهي است كه در 35سالگي و بهخاطر همراهي با يكي از جانبازان در سفر حج تمتع، راهي مكه شد اما تقدير براي او سفر بيبازگشتي را رقم زد تا او در بهترين زمان و بهترين مكان به سوي خداي خود برود.
- خوشبختترين زن دنيا بودم
صدايش آرامش خاصي دارد و براي پاسخ به هر سؤال ابتدا كمي مكث ميكند. انگار اندوهي تمامنشدني سد راه همه فكرها و حرفهاي او است. حزني دروني دارد كه نشان از شبها و روزهاي دلتنگياش ميدهد. گاه و بيگاه ميان صحبتهايش اشك ميريزد تا كمي آرام شود و بتواند ادامه دهد. با اينكه سؤالها براي او يادآور خاطرات سخت و ناراحتكننده است اما با صبر وحوصله به تمام آنها پاسخ ميدهد. خاطرات ازدواج را كه تعريف ميكند شور سالهاي جواني به صدايش برميگردد. از روزهايي ميگويد كه خود را خوشبختترين زن روي زمين ميدانسته و در كنار همسرش مسير پيشرفت و رسيدن به آرزوها را طي ميكرده است. رقيه شاكر 30سال دارد. در ۱۹سالگي به عقد محمدرضا جلالي درآمده بود. حاصل اين ازدواج 2فرزند به نامهاي فاطمه و مصطفي است كه در زمان فوت پدر بهترتيب ۶ ساله و ۴ماهه بودند. او درباره ازدواج و زندگي در كنار شهيد جلالي ميگويد: «وقتي با محمدرضا ازدواج كردم احساس پيروزي ميكردم. حس ميكردم تمام معيارهايم درباره ازدواج برآورده شده و او همان همسري است كه هميشه از خدا ميخواستم. قبل از ازدواج به همسري با ايمان و مذهبي فكر ميكردم كه در كنار او بتوانم ريشههاي اعتقادي خود را قويتر كرده و از جايي كه هستم به پلههاي بالاتر در زندگي بروم. دقيقا هم اين اتفاق افتاد و بعد از ازدواج روزبهروز در كنار او خوشبختي را بيشتر حس ميكردم. ما هم از نظر مادي و هم از نظر معنوي پيشرفت ميكرديم و اين پيشرفت نتيجه زحمتهاي او براي ساختن زندگي بود. محمدرضا هيچ اخلاق بدي نداشت و آنقدر خودساخته و قوي بود كه در كنار او مشكلات را حس نميكردم. اما حالا بدون حضورش زندگي برايم سخت شده و جاي خالياش در قلبم هيچوقت پر نميشود».
- پاسدار بود و مهربان
محمدرضا از 5سالگي در كنار پدرش كه يكي از مداحها و بزرگان شهر تبريز است، در مراسمهاي مذهبي و هيأتها شركت ميكرد و از همان كودكي در مسير قرآن و اهلبيت قدم برميداشت. اينها را همسرش ميگويد و ادامه ميدهد: «محمدرضا صداي خيلي دلنشيني داشت و از نوجواني ميخواسته كه راه پدر را در مداحي و روضهخواني ادامه دهد. مداحيهاي او هميشه آنقدر دلنشين بود كه همگان را شيفته خود كرده بود. حتي شنيدهام كه در سفر مكه هم با اينكه كاروانشان مداح داشته اما همسفران به صداي خوش او پيبرده بودند و در قسمتهاي مختلف سفر ميخواستند تا برايشان روضهخواني كند. در خانه هم هميشه حال و هواي هيأتي وجود داشت. او سعي ميكرد تا فاطمه هم در چنين فضايي بزرگ شود و از كودكي با اهلبيت انس بگيرد. حتي او را با خود به مجالس مذهبي ميبرد تا همزمان بيشتري در كنارش باشد و هم تأثير مثبتي در تربيت او داشته باشد. اما نتوانست مصطفي را در اين فضا بزرگ كند زيرا زماني كه از بين ما رفت، پسرش تنها 4ماه سن داشت. او همچنين قاري قرآن بود و در مسابقات مختلف قرآني هم شركت كرده بود. محمدرضا پاسدار سپاه بود اما روحيه نظامياش هيچگاه باعث نشد تا از مهربانيهايش كم شود و به همين دليل در دل همه محبت خود را جاي داده بود. بيشتر از هر چيز به صلهرحم و احترام به بزرگترها حساس بود و هر كس كه نياز به كمك داشت ميدانست اگر به محمدرضا بگويد، دست خالي نميماند. حالا من هستم كه از او ميخواهم مرا كمك كند تا بتوانم بچهها را مثل زماني كه خودش بود به بهترين شيوه تربيت كنم تا هميشه ادامهدهنده راه پدر باشند».
- شهادت لياقت او بود
وقتي درباره حال و هواي شهادت كه در سر حاج محمدرضا جلالي بوده است، از همسرش ميپرسيم، انگار كه او را به تفكر درباره يك ويژگي خاص درباره شهيد جلالي وادار كرده باشيم. كمي فكر ميكند و با تأخير جواب ميدهد: «محمدرضا گاهي در حرفهايش به نكاتي اشاره ميكرد كه من را به فكر فرو ميبرد. مثلا ميگفت من وسايل آسايش و آرامش را براي شما فراهم ميكنم اما خودم تعلقي به دنيا و مادياتش ندارم. يا هميشه در هنگام نماز ميشنيدم كه ذكر «اللهم ارزقنا توفيق الشهاده»را در قنوت تكرار ميكرد. اما حتي يك لحظه هم نميتوانستم به نبودنش فكر كنم و به همين دليل از حرفهايش درباره شهادت به سرعت ميگذشتم. او حتي در نخستين روزهاي جنگ سوريه جزو كساني بود كه براي دفاع از حرم حضرت زينب(س) روانه جنگ با داعش شده بود و البته آن زمان اجازه نداد تا كسي از اين موضوع با خبر شود. قرار بود بعد از برگشتن از حج هم دوباره به سوريه برود كه شهادت در حرم امن الهي و با لباس احرام برايش رقم خورد. من فكر ميكنم كه او لياقت چنين شهادتي را داشت و مزد سالها زندگي در مسير اسلام و اهلبيت را از خداي خود گرفت».
- بيتابي براي حج تمتع
شهيد جلالي يكبار در 20سالگي به حج عمره رفته بود اما تقدير براي او اينطور خواسته بود تا بار ديگر در ۳۵ سالگي عازم مكه شود، آن هم در ايام حج تمتع و براي انجام اين فريضه بزرگ الهي. خانم شاكر درباره فراهمشدن اين سفر اينطور توضيح ميدهد: «يك روز كه از هيأت به خانه برگشت به من گفت يكي از جانبازان امسال به حج مشرف شدهاست اما همراه ندارد و در هيأت اعلام كرده كه آيا كسي تمايل دارد با من به اين سفر بيايد؟ محمدرضا بيتاب بود و با هيجان از تصميم خود براي رفتن به حج تمتع صحبت ميكرد. من هم وقتي علاقهاش را ديدم مخالفت نكردم و با اينكه نوزادمان تازه به دنيا آمده بود به او گفتم كه خيلي خوب است در جواني برايت چنين فرصتي پيش آمده. تا اينكه زمان سفر رسيد. در فرودگاه حال عجيبي داشت و طوري بيتاب اين سفر بود كه همه تعجب كرده بودند. زماني هم كه به مكه رسيده بود و با هم صحبت ميكرديم ميگفت من توانايي توصيف حال و هواي اينجا را ندارم و فقط بايد خودت بيايي تا تجربه كني. همهچيز خوب بود تا صبح آن روز كه نتوانستيم با او ارتباط برقرار كنيم و از طريق خبرها متوجه شديم چه فاجعهاي رخ داده است. 11روز از محمدرضا بيخبر بوديم. 11روزي كه سختترين لحظههاي عمر براي همه ما بود. در تمام آن 11روز انتظاري كشنده با ما همراه بود و نميخواستيم باور كنيم كه كوچكترين آسيبي را متحمل شده است. تا اينكه با پيگيريهايي كه انجام شد خبر شهادت او به ما رسيد و دقيقا همان روزي كه براي او مراسم وليمه را تدارك ديده بوديم، مجبور شديم تا براي هميشه پيكر پاكش را به خاك بسپاريم».
- ياد او هميشه با ماست
صحبت درباره برادر شهيدش را از زمان كودكي آغاز ميكند. گويا انس اين دو برادر در كودكي بخش مهمي از وجودش را پر كرده و حالا يكي رفته است و ديگري با جاي خالياش روزگار ميگذراند. برادري كه 3سال از او كوچكتر بوده و در تمام سالهاي زندگي بهترين روزها را در كنار هم داشتهاند. مهدي جلالي برادر بزرگتر شهيد محمدرضا جلالي است كه به گفته خود عميقترين رابطه عاطفي را با هم داشتند. نفسهايشان به نفس هم بند بوده و هر جا كه ميرفتند و هر كاري كه ميكردند در كنار هم بودهاند. در طول گفتوگوي يكساعته درباره برادر شهيدش بارها بغض ميكند و نميتواند جلوي اشكهايش را بگيرد. حاجرضاگفتنهايش آنقدر با صلابت و با تعصب است كه انگار در همين لحظه شهيد محمدرضا جلالي مقابلش ايستاده است. از پيشينه خانوادگيشان ميگويد و از تربيت مذهبي كه او و ديگر فرزندان خانواده را در مسير اسلام ثابت قدم كرده است: «ما 4 فرزند بوديم اما محمدرضا با همه فرق داشت. آنقدر بيپيرايه و معصوم بود كه با صفاي وجودش همه را جذب خود ميكرد. او تواناييهاي بسياري داشت و من بهعنوان برادر بزرگتر آرزوهاي زيادي برايش داشتم. متأسفم كه ديگر در بين ما نيست. من حتي نتوانستم يك روز را بدون او پشت سر بگذاريم و يك شب آسوده بخوابم. اين داغ تا هميشه براي ما تازه است و هيچچيز جاي خالي حاجرضا را برايمان پر نميكند. او مداح بسيار توانايي بود. آنچنان در مجالس عزاداري روضهخواني ميكرد كه هيچكس دلش نميخواست مجلس تمام شود. سوز دلي داشت كه بر جانها مينشست و گاهي اشكهايش به او مجال نميداد تا روضه را ادامه دهد. ما 20سال در كنار هم به هيأت ميرفتيم و من ديده بودم كه او چطور با چشمان اشكبار از خداوند طلب شهادت ميكند. در نهايت هم به خواستهاش رسيد. آن هم در مظلومانهترين حالت و در لباس احرام. حالا ما هستيم كه بايد چراغي را كه او با شهادتش روشن كرده است پرنور نگه داريم و فرزندانش را ياري كنيم تا در مسيري زندگي كنند كه پدرشان براي آنها پايهريزي كرده است».
- رجزخواني در حرم حضرت زينب (س)
صابر عيسيپور يكي از دوستان شهيد جلالي است كه با افتخار از رفاقتهايشان حرف ميزند و با غرور خاطرههاي اين شهيد را تعريف ميكند. شهيد جلالي پاسدار سپاه بوده است و آنطور كه آقاي عيسيپور نقل ميكند هيچوقت روحيه نظامي او را از رفاقتها جدا نكرده است. روحيه او آنقدر لطيف و مهربان بوده كه حتي در شب عيد و با هزينه شخصي براي سربازهايش عيدي تهيه ميكرده است. سربازهايي كه در زمان تشييع پيكر او بيشتر از ديگران بيتاب بودند و ميگفتند با رفتن شهيد جلالي احساس يتيمي ميكنند. آقاي عيسيپور ميگويد كه يكي از باشكوهترين مراسم خاكسپاري طي چندين سال گذشته در شهر تبريز مربوط به تشييع پيكر شهيد جلالي بوده است. چرا كه او از محبوبيت زيادي بين همه مردم برخوردار بوده و شهر با شنيدن خبر شهادت او در اندوه فرو رفته بود. او همچنين خاطرهاي از يكي از معاونان عمليات سپاه نقل ميكند كه نشان از غيرت شهيد جلالي در دفاع از حرم حضرت زينب(س) دارد؛ «زماني كه گروههاي تكفيري تا 500متري حرم آمده بودند و ميخواستند آنجا را به رگبار ببندند، مردم از هر سو در حال فرار بودند و بازارها بسته شده بود. آن زمان بود كه شهيد جلالي براي ايستادگي مقابل دشمن شروع به روضهخواني و حماسيخواني كرد و با نواي حسيني خود آنچنان رجزخواني كرد كه مردم را همراه خود كرد. نواي عاشقانه او و لبيك يا حسينگفتنهايش مردم را از هر سو به ميانه ميدان آورد. تا جايي كه درب حرم و بازار را باز و تكفيريها را مجبور به ترك محل كردند».
نظر شما